احساسش می کنم.... و داره اتفاق می افته....
البته هنوز یه سری مسائل هست که باید درست کنم....
اما با تصوری که داشتم ازش خیلی نزدیکه....
منتظرش بودم اما فکر نمی کردم به این زودی اتفاق بیوفته....
اتفاقش هم مثل آتیش زدن یه مخزن سوخت...اول آتیش گرفتن...بعد یه انفجار سنگین...و سوختن به مدت طولانی....
اما با وجود عذابش ارزشش رو داشت....
از خاک بیرون زدم...اولین نگاهم به آسمان افتاد...عاشقش شدم....
خورشید دستم را گرفت...باران از آب سیرابم کرد....
ابر پرواز را یادم داد...برف و سرمایش دست یکدیگر گرفتن را به من آموخت....
رودخانه جاری و پاک بودن را....
و من رشد کرده ام....
The JOkeR
لحظه ای می نشینیم....در سکوت....
به یاد خاطرات....دقیقه ای سکوت می کنیم و بعد دفتر پاره ی خاطراتمان را پرت می کنیم به همان گوشه ی همیشگی....
شراب در وسط....
می نوشد و می نوشد....می نوشم و می نوشم....
در گره های دستانمان....
در هوای سرد بارانی....
می نشینیم در کناره پنجره....
باز باران با ترانه....می کوبد بر بام خانه....
خانه ی من و تو....خانه ی ما....
اگر جه سقفش پارچه..دیوارش کاغذ...کفش زینت شده با گلها و درش برگیست....
اما قدرتش از کاخ بیشتر نباشد کمتر نیست....
من و تو..ما...خنده هایمان....بی ریا....کودکمان هنوز نشسته است و می خندد و بازی می کند....
کودک درونمان....
می چرخد و می چرخد....می چرخم و می چرخم....
شراب سفید در وسط و....
می نوشد و می نوشم....می نوشد و می نوشم....
با این جمله پرواز را آغاز می کنیم....
به امید فردایی بهتر....
The JOkeR
گلی می بینی بی خار....
از پایین بنگر خاری می بینی با گل....
از پهلو بنگر گلی می بینی سوار بر خار....
تو زندگیمون از هر زاویه می تونیم نگاه کنیم....اما تفاوت ها ؟ که چه بسیارند....
و همین هاست که می سازد عقاید و زندگیمان را....
جزئیات ریز و ظریف اما به قدرت ستون های یک زندگی....
The JOkeR
