God

يه شب خدا خواب نداشت
دلش تو سينه تاب نداشت
يه شب واسه يه لحظه اون
سوالی کرد جواب نداشت
اون شب فرشته ها همه
رفته بودن به مهمونی
خدای خالق همه
تنها شدس به آسونی
دلش گرفته بود خدا
تنهايی سخته به خدا
اون که هميشه خنده داشت
گريه ميکردش بی صدا


پيش خودش فکر کرد که من
برم ميون بنده هام
روی زمين يه جايی هست
پيدا بشن اون خنده هام
شال و کلاه کردو يواش
ازون بالا اومد پايين
تو کوچه هم قدم ميزد
اينوره زمين،اونور زمين
هرکی رو ديد يه کاری داشت
يه کسب و کارو باری داشت
هرکی رو ديد تو دست خود
يه دست دلگساری داشت
هيچکس به اون نگاه نکرد
کسی اونو صدا نکرد
خدای آسمون و عرش
تنهاييشو دوا نکرد
خسته ونااميد و گيج
تو ميدونا قدم ميزد
خط و نشونی ميکشيد
عذاب و درد رقم ميزد
رفت و رسيد به کوچه ای
سردو سياه و بسته بن
پنجره ی تکخونه ای
پل زده بود به آسمون


پاهاش ديگه رمق نداشت
نشست کنار پنجره
تنهاييشو بغل گرفت
تو بغض خيس پنجره
سکوت محض کوچه رو
صدای گريه ای شکست


جلوتر از خدای ما
کسی بنای اشک و بست
مردک صاحبخونه بود
اون که زغم داد ميکشيد
اون که تو بهت نيمه شب
خدا رو فرياد ميکشيد
می گفت خدای مهربون
ببين منو يادت مياد؟
بنده ی غمگين توام
ببين که خاطرت مياد
من همونم که ياد دادی
عاشقی رو خودت به من
گفتی که دل بسته بشو
تا آخرش باهات منم
من همونم که خيره شد
چشم و دلش به آسمون
ستاره ای دلش رو برد
تو عمق قلب کهکشون
گفتم خدا اين عشق پاک
حاصل درس ومشق توست
حالا منو به پاش بريز
که زندگيم به عشق اوست
گفتی عزيز ساده دل
اين درس عشق آخره
بدون که عشق پاک تو
به منزلش نمی رسه
اگر که ليلی پا بده
مجنون ديگه غم نداره
تو زندگيش خدارو هم
حتی ديگه کم نداره
واسه همينه که همش
عشقها غم آلوده ميشن
ميان تو دلهای شما
حسابی آلوده ميشن
چطور دلت اومد خدا
منو به دام عشق اون
اونو ولی از من جدا

در پناه حق

 

ba tashakkor az site-->smileondeath.persianblog.com

[ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۵ ] [ 16 ] [ The JokeR ] [ ]
آخرین مطالب