گندم و جو . . .

یک روزی مطلبی خوندم خیلی جالب بودش . . .

و داستان جالبی بود که کوتاه شدشو میگم . . .

روزی دو برادری بودند . . .

در مرور زمان و سپری شدن روزها . . .

یکی الکلی شد و حق به جانب و نیاز نمیدید و دایره ای کوچک برای خودش ایجاد کرد . . .

و برادر دیگر تاجری موفق و ثروتمند از دانش . . .

نکته جالب داستان این بود که هردو یک بهانه و دلیل را برای زندگی خودشان می آوردند و آن هم این بود ---» پدرمان الکلی بود . . .

تفکر و نگرش و عملکرد به نوع نگاه خودمون از موضوعات بر میگرده. . . اینکه چه چیزی جلورومون بیاد . . .

سنگی که به پامون میخوره . . .

اینکه هرکاری بخواییم بکنیم و انتظارات داشته باشیم و بخواییم اتفاق دیگه ای بشه نمیشه . . .

یک مثل قدیمی هست که میگه. . .

گندم بکاری . . . گندم در میاد . . .

جو بکاری. . . جو در میاد . . .

نمیشه که جو بکاری و گندم در بیاد . . .

و تفسیر و بندازی گردن خاک و آب و هوا و آفت و هرچیز دیگه ای . . .

[ جمعه ۱۴ بهمن ۱۴۰۱ ] [ 16 ] [ The JokeR ] [ ]
آخرین مطالب