خواب

چقدر دلم گرفته....

دم صبح خوابشو دیدم 

تو خواب باتموم وجودم بغلش کردم و زار زارگریه میکردم،خواب تلخی بود واقعااا...

اما بغلش شیرین بود برام،بغض دارم،درد دارم اما چیزی حس نمیکنم.

هی میگف من اینجام عزیزم نترس من پیشتم،محکم تو بغلش بودم سرمای تن خودمو با گرمای وجود اونو هنوز حسش میکنم.دورم شلوغ بود اما جز بغلش هیچی حس نمیکردم...دلم بهونشو میگیره عین بچه ها شدم.

دلم خیلی گرفته.....

خیلی دوسش داارم‌...

خستم خیلی خستم...

مردم انگار.

خیلی اشتباه کردم خیلی،اشتباهاتی دیگ اون حس قبلو نداره بهم😔

خدایا منو ببخش درد داره  دیونم میکنه من با قلبش چیکار کردم،همه چی برام غیرارادی شده انگار دردی ک بهش زدم دار چندبرابرش بهم منتقل میش.

 

[ چهارشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۰ ] [ 11 ] [ The JokeR ] [ ]
آخرین مطالب