در دیار ما شاعر بود...
کوچه بود...
مهتاب بود...
حرف هایش هم زیاد بود....
اما دلشش....
دلش در دستان دیگری بود....
که کوچه و مهتاب و شعر هایش...
در دستان دیگری بود...
فقط سکوت داشت....
فقط پاهایی برای گذراندن داشت....
فقط و فقط....
دستانی برای دعا داشت...
فقط لبانی برای سکوت داشت....
فقط و فقط در جایی بود که اینجا نبود....
با خیال وجودش در آغوشش وجود داشت...
با خیال وجودش کوچه های زندگی اش را می گذراند....
فقط و فقط دیگر لبانی برای سکوت داشت.....
The JOkeR
[ جمعه ۶ مرداد ۱۳۹۱ ] [ 18 ] [ The JokeR ] [ ]
