یک بستنی ساده

 

 

هیچ وقت از کافی شاپ نیامده . وقتی که آدم های رنگارنگ رو می بینم که به زور دارند به هم لبخند می زنند ، حالم به هم می خورد .

بعد از مدتها یک روز عصر رفتم به یکی از کافی شاپ ها ، همین طور که داشتم به مردم نگاه می کردم ، دیدم یک دختر آدامس فروش کوچولو آمد تو و رفت پشت یک میز نشست .

برایم جالب بود ! پیشخدمتی که خیلی ادعای انسانیتش می شد به سمت آن دختر بچه یورش برد تا او را بیرون بیندازد .

دختر بچه با اعتماد به نفس کامل  به پیشخدمت گفت : پولش را می دهم ، هیچ چیز مجانی ای نمی خواهم .

کمی پایش را تکان داد و در حالی که زیر نگاه سنگین بقیه بود به پیشخدمت گفت : یه بستنی میوه ای چند است ؟

پیشخدمت با بی حوصلگی گفت : پنج دلار .

دختر بچه دست کرد توی لباسش و پولهایش را بیرون آورد و شروع به شمردن پولهایش کرد . بعد دوباره گفت یک بستنی ساده چند است ؟

پیشخدمت بی حوصله تر از دفعه ی قبل گفت : سه دلار .

دختر آدامس فروش گفت : پس یک بستنی ساده بدهید .

پیشخدمت یک بستنی برایش آورد که فکر نمی کنم زیاد هم ساده بود ! (احتمالا مخلوطی از ته مانده ی بقیه ی بستنی ها بود . )

دخترک بستنی را خورد و سه دلار به صندوق داد و رفت . وقتی که پیشخدمت برای بردن ظرف بستنی آمد ، دید کنار ظرف بستنی دو تا یک دلاری مچاله شده گذاشته برای انعام !

 

                                                                ba tashakor az site shahre ghese

[ سه شنبه ۲۶ دی ۱۳۸۵ ] [ 15 ] [ The JokeR ] [ ]
آخرین مطالب