وقتي يکي اينجوري يه پله ميره بالاتر و از اون بالا به گذشت زمان نگاه ميکنه، ياد قديما ميافتم. و بعدشم آينده. نه خيلي قديم. همين چند وقت پيش. و نه خيلي آينده. مثلا همين فردا.
بعدش فلج ميشم. از گردن به پايين. يهو دلم ميخواد يه جاي ديگه باشم. کجاش مهم نيست. يا تو يه زمان ديگه. کي اش هم مهم نيست. اسمشو گذاشتم کرم فرار از لحظه. وقتي جويدن رو شروع ميکنه تمام وجودم از کار ميافته. عين مرده نفس کش، ذل ميزنم به ديوار روبرو که ديگه ترکي روش نمونده که بالا و پايين و آغاز و انتهاشو صدبار زير رو رو نکرده باشم. آره! ديوارم ديواراي قديم. اين يکي رو موافقم. زير بار رفتن، همت مردونه ميخواد. اونم واسه سي چهل سال.
نميخواستم اينا رو بهت بگم. ترسيدم فکر کني عاشقتم. کي بود ميگفت با هر کي درد و دل ميکني يعني عاشقشي؟ حالا تو فکر کن اسمش مثلا خاطره است. واسه خاطره تعريف کردن که عشق لازم نيست. هست؟
ميدوني؟ چند وقته زود غروب ميشه. اين چند روز آخر که از صبح غروبه. خنده ام ميگيره. ميدوني چرا؟ ... واسه اينکه تنهايي ام نکشيدم که عين آدماي غمگين بگم تنهايي عالمي داره.
شاخه بالاي اون ترک سمت راستي تو اين چند روز يه خورده پيشرفت کرده. من فکر ميکردم به سمت بالا کج شه. اما به سمت پايين چرخيده. خيلي چيزا هست که اونجوري که من پيش بيني ميکردم نشده. اينم رو بقيه.
بعضي وقتا ماسک چيز خوبيه. ميذاري رو صورتت و ديگه لازم نيست فکر کني. ميتوني مثل آدماي دنيا ديده سرتو تکون بدي و بگي: اي روزگار! ماسکو که بزني خودش مي بردت. خودش به جات حرف ميزنه. به جات کار ميکنه، خلاصه ميشه پشت ماسک چشماتو ببندي و يه چرت راحت بخوابي. فکر ميکني چه ماسکي الان بيشتر به من مياد؟ يه روشنفکر درونگرا؟ يا يه بيزينس من اکتيو؟ يه شکست خورده دپرس، يا يه برنده خوشحال؟ يه بچه مايه دار ناراضي؟ يا يه کارمند اميدوار؟ يه بچه پرروي دختر باز، يا يه عاشق پيشه زن ترس؟
غير از اينا يه چيزاي ديگه هم بود که ميخواستم بهت بگم. پوزخند نزن! هنوز پشيمون نشدم. چند روز پيش عين زناي حامله قديم، هوس خاک کردم. انگشتمو کردم زير اون ترک بزرگه که از همه عميق تره. از گوشت و پوست رد کردم و فرو کردم تو قلب ديوار. يه تيکه کاهگل کندم. گذاشتم رو زبونم. خيلي چسبيد. فکر کن! طعم چاي سرد و سيگار و بغض رو که چشيده بودي لابد. بهش طعم خاک مونده رم اضافه کن. قلب ديوار اما يخ يخ بود. درست عين قلب خودم.
با کلمات خوب بازي ميکنم؟ گفتم که اگه کسي عاشق بشه تقصير حماقت خودشه. البته يه کمش هم تقصير ماسک من بود: عاشق پيشه خوش آتيه. خوراک دختر بچه هاي تو کف شوهره. سوت ثانيه طرفو عاشق ميکنه. نگفتي حالا چه ماسکي بزنم؟
ميتونم فکر کنم اون ترک راستيه مرده و اون ترک چپيه زن. به اين درد ميخوره که اونجا که به هم ميرسن ميشه بچه. خيلي رمانتيکه. نه؟ ببين چه ترک نازيه! هنوز نازک و ظريفه. طفلک وقتي بزرگ شه حتما ميپرسه من چه گناهي کرده بودم که ترک به دنيا اومدم. نميشد پدر و مادرم مثلا دوتا شکلات بودن يا دوتا کامپيوتر. خوب شد که اينا خيالاته وگرنه چه جوابي ميخواستم بهش بدم.
فکر ميکني بهار که بشه اين ترکها چه شکلي ميشن؟ اگه برگ در بياره، شاخ و برگش مياد جلوي پنجره رو ميگيره. اما عيب نداره. بيرون که خبري نيست. بهارم خيلي وقته که هر سال مياد. اگرم نياد خيالي نيست. شنيدم يه کسايي هستن که شبا ميان عکس يه برگ سبز روي ديوار نقاشي مي کنن.
خوب شد باهات درد و دل نکردم. نه فقط به خاطر اينکه فکر نکني عاشقتم. خاطره يه خوبي بزرگش اينه که حتي بدش هم بعد از يه مدت خوب ميشه. وقتي خاطره ميگي همه حرفا خوبه. اما درد و دل که ميکني همه اش حرف از گله و شکايته.
ديگه بهتره چيزي نگم. آخه يواش يواش دارم يه چيزايي مي بينم که اگه بگم باور نميکني. آخه قلب ديوار، همونجا که يه تيکه ازش کندم و گاز زدم انگار خيس شده. يه چيزي داره ازش ميچکه. يه چيزي تو مايه اشک يا خون يا اشک و خون با هم. با کلمات خوب بازي ميکنم؟ اين که خوبه. اگه بگم صداي گريه اشم ميشنوم که ديگه هيچ چي!
نگفتي چه ماسکي بيشتر بهم مياد؟!
